تسبیح

تســبـیح میشوم زیر انگشــتانت...دانــه دانــه میـرانـی ام تا خـودت را بالا ببــری...

آدمک های هزار رنگ

میانِ آدمـک هایِ هـــزار رنــگ...دلباخته یک رنـگی او شدم...افـسوس...گذر زمان بیرنــگش کرد... کم رنگ...و کم رنگ تر... و آخــر مـحــو....

دهان پر...!

دهانم پُر از حرف است... اما حیف...!با دهان پُر نباید سخن گفت...!

اسکار

کاش مردم جدایی او از من را هم می دیدند... بی شک اسکار می گرفت بازیش با من...!

خوشبختی

همینـــکه آرزوهایــم را خــاک کــردم،به آرامش رسیـــدم...چــه ســاده بود خوشبختــی…

رنگین کمان

این روزها یکـرنگ که باشی،چشمشان را می زنی...خسته می شوند از رنگ تکـراریت...این روزهـا دوره رنگین کمـان هاست...!

خنده،گریه...

همه چیز خنده دار بود… داشتن تو…بودن من... ماندن ما…رفتن تو…این همه آه…گاهی از این همه خنده گریه ام می گیرد...!

غم...

من غم برای خوردن بسیار دارم...تو دیگر برایم لقمه نگیر...!

زخم های روزگار...

زخمهای روزگار را باید شست...مرهمی می گذارم از جنس تنهایی... میدانم این زخمها التیام پیدا می کنند،اگر چه جایشان می ماند...

ماندن...

گاهی بــه خـاطرش مــاندن را تـحـمـل کن...رفتن از دست "همـــه" بر می آید...