امروز،تصمیم قطعی خود را گرفتم...تصمیم گرفتم یادت را برای همیشه از وجودم ریشه کن کنم... بسوزانم...اما...سراپای وجودم مملو از یاد و خاطرات تو بود...
خودم را به آتش افکندم...
چاره ای نبود...
تو کجایی سهراب...؟آب را گل کردند...چشمه ها را بستند...و چه با دل کردند... صبرکن ای سهراب...!گفته بودی:قایقی خواهم ساخت...دور خواهم شد از این خاک غریب...قایقت جا دارد...؟من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...