چینی نازک تنهایی من

به سراغ من اگر می آیی، تند و آهسته چه فرقی دارد...؟به سراغ من تو هرجور دلت خواست بیا... مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد...مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من...

کودکی

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم،یک تراش سرخ لاکی داشتیم...کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت، دوشمان از حلقه هایش درد داشت...گرمی دستانمان از آه بود،برگ دفترهایمان از کاه بود... تا درون نیمکت جا می شدیم،ما پر از تصمیم کبری می شدیم...با وجود سوز و سرمای شدید، ریزعلی پیراهنش را می درید...کاش میشد باز کوچک می شدیم،لااقل یک روز کودک می شدیم...

هیچ کس...

هیچ کس با من در این دنیا نبود...هیچ کس مانند من تنها نبود...هیچ کس دردی ز دردم بر نداشت... بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت...هیچ کس فکر مرا باور نکرد...خطی از شعر مرا از بر نکرد... هیچ کس آن یار دلخواهم نشد...هیچ کس دمساز و همراهم نشد...

عمرا

ساکت که میمانی،می گذارند به حساب جواب نداشتنت...! عـــــــمراً بفهمند داری جان میکنی تا حرمتـها را نگه داری...!

زندگی

کاش می دانستیم زندگی با همه وسعت خویش، محفل ساکت غم خوردن نیست...حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست...زندگی خوردن و خوابیدن نیست...زندگی جنبش و جاری شدن است...زندگی کوشش راهی شدن است،از تماشاگه آغاز حیات،تا به جایی که خدا میداند...

چشم،پلک،خواب

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد...و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد...گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسد...

فال

هیچکس اشکی برای ما نریخت...هرکه با ما بود از ما گریخت...چند روزی است که حالم دیدنی است...حال من از این و آن پرسیدنی است...گاه بر زمین زل می زنم،گاه بر حافظ تفال می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت...گفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...!

قلیان



شبى گفتم به قلیانم که از جانم چه میخواهى...؟ نوشت با خط دود خود به دردت میخورم گاهى...تو بر من مینهى آتش که درد خود کنى تسکین...من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانى..؟!

تنهایی

معنی تنهایی رو وقتی فهمیدم که مترسک به کلاغ گفت:هر چقدر میخواهی نوکم بزن ولی تنهام نذار...!

"تو"

آدم باید یه "تو" داشته باشه،که هر وقت از همه چیز خسته و نا امید بود، بهش بگه؛مهم اینه که "تو" هستی!بی خیال دنیا...!