من به تو دل بستم...تو به من خندیدی...من نگاهت کردم...نگهت دزدیدی...من صدایت کردم...تو ولی نشنیدی...دل من سخت شکست...شاپرک پر زد و رفت...و من اینجا تنها... پشت این پنجره ی سرد خیال...سال هاست منتظرم...تا دهد شاپرکی از تو خبر...
شیشه ای می شکند...یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست...؟یک نفر میگوید شاید این رفع بلاست...دل من سخت شکست...هیچ کس هیچ نگفت...غصه ام را نشنید... از خودم میپرسم ارزش قلب من ازشیشه ی یک پنجره هم کم تر بود...؟