قصه مادربزرگها

وقتی تنها شدم؛فهمیدم قصه ی مادربزرگها درست بود:همیشه یکی بود یکی نبود...!

خر خودتی!

گفتی تو دلم اول و آخر خودتی...از هرچی که دارم بهترینش خودتی... خندیدم و زیر لب مکرر گفتم:شاهزاده ی قصه های من خر خودتی...!

تقسیم

از ضرب من تا جمع تو راهی بجز تفریق نیست... دل خوش به مجموعم مکن،اینجا مگر تقسیم نیست...؟!

ترک

یک ترکی ازترکای ترکیه بنام ترکان روی ترک موتور یک تریاکی،با ترکه میزنه به ترکه و توی تراکم ترافیک میخورن به تیرک و کله ترکه ترک می خوره و موتورش میترکه و متروکه میشه.ناچار توی تاریکی اونو ترک میکنه و میره کنار رود اترک تارک دنیا می شه...!

ذکر دوست داشتن

احتیاجی به تسبیح نیست ...دستانت را که به من بدهی،با انگشتانت "ذکر دوست داشتن" می‌گویم ... !

باز باران با ترانه...

باز باران با ترانه...می خورد بر بام خانه...خانه ام کو...؟خانه ات کو...؟آن دل دیوانه اش کو...؟ روزهای کودکی کو...؟ فصل خوب سادگی کو...؟ یادت آید روز باران... گردش یک روز دیرین... پس چه شد...؟دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین...؟کودک خوشحال دیروز غرق درغم های امروز...یاد باران رفته از یاد...آرزوها رفته بر باد...

بعضی وقتا...

بعضی وقتا دوست دارم وقتی بغضم میگیره،خدا بیاد پایین و اشکامو پاک کنه...دستو بگیره و بگه آدما اذیتت میکنن بیا بریم...

کاش

کاش دنیا بر عکس بود...! آدما عاشق نمی شدند... عاشقا آدم می شدند...!

مشترک مورد نظر

در دسترس نبودنت دیگر برایم اهمیت ندارد...! اکنون دیگر نه مشترک هستی...نه مورد نظر ...!

فقط یک سوزن

خدایا شبیه بادکنکی شده ام از بغض هایی که به اجبار فرو داده ام... التماست میکنم... فقط یک سوزن! تکه تکه شدنم باخودم...