دیوار های سنگی

و نگاه های تلخ یک شهر را تحمل میکنم...مجنون میشوم...شبانه تلو تلو میخورم..." تو " نباشی همین است...اینجا،گم میشوم لابه لایِ دیوار های سنگی...
نظرات 3 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 19:58 http://www.sooskesiah.blogsky.com

سلام سپیده جان
خیلی خیلی ناز و قشنگ بود

مرسی

سیدجلیل چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 20:17 http://seyedjalil.blogsky.com

تو؟؟!!! دکترشریعتی هم!!!!

نمیدونم

میلاد آرشام چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 22:13 http://arsentus.blogsky.com

سلام
لینکت کردم (مشکلی نداری که من نگفتم لینکتون کردم؟)
در ضمن من ازونجایی که تک فرزندم دوست دارم شما خواهرم بشین... امکانش هست من داداشتون بشم؟

یه در ضمن دیگه هم دارم... درضمن بگماااااا باید همیشه بهم سر بزنی

سلام.چشم...چه عصبانی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد