دلتنگ

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم...از شیشه نبودیم که باسنگ بمیریم...تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم...شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم...

لنگه به لنگه

دنبال نیمه ی گمشده تون نگردید...خدا همه ی ما رو لنگه به لنگه آفریده...!

تقدیر زمین

خدایا قهر و رحمت را شکر...کاش قلم دومی هم می ساختی...که وقتی تقدیر زمین را می نوشتی و جوهر قلمت تمام شد، مجبور نشوی مچاله اش کنی...ما اینجا نیمه جانیم...

سهم من

به دنبالت می آیم حتی اگر سـهم مـــن فـقـط قــدم گذاشتن در جـــای پـــای تــــو باشد...

به سلامتی پسری که...

سلامتیه اون پسری که... 10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...! باباش گفت چرا گریه میکنی...؟ گفت: آخه اون وقتا دستت نمی لرزید...!

دل

وقتی می گویم دیگر سراغم نیا،فکر نکن که فراموشت کردم یا دیگر دوستت ندارم…نــــــه… من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،بودنت مشکلی را حل نمی کند...

هرزه

با همه بوده است...عجب هرزه ایست...این تنهایی...!

پایان قصه

اگر پایان داستان،رسیدن به تو نباشد،بگذارقصه گو هر طور که می خواهد قصه را تمام کند...

عشق های امروزی

از عشق های این روزا داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت…چه برسد به شیرین و فرهاد...!

فرهاد

تو را چه به فرهاد...؟! یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی...!تو همین یک وجب دیوار را بردار…من باورت می کنم...!