اشک

مگه اشک چقدر وزن داره که با جاری شدنش اینقدر سبک میشیم...؟!

سوختن و ساختن

چه ساختن هایی که مرا سوخت...و چه سوختن هایی که مرا ساخت...به آتش کشیدنم مبارکم باشد...!

ضربه

وقتی از یه نفر ضربه می خوری،درست مثل این میمونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده...ولی وقتی که می بخشیش مثل این میمونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده...

گردوی کوچک

برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی...نترس گردوی کوچک...آنچه سیاه می شود روی تو نیست... دست آن هاست... "حسین پناهی"

روزگار حسود

بگذار این روزگار حسود همه دوستی ها را با دوری رقم بزند...جاده ها را طولانی تر...فاصله ها را بیشتر...دلتنگی ها را عمیق تر...من که عین خیالم نیست...چه حالی دارد هر شب را با خاطره تو خوابیدن...

دنیای یک رنگ خودم

گفتند عینک سیاهت را بردار...دنیا پر از زیبایی است...عینک را برداشتم... وحشت کردم از هیاهوی رنگها...عینکم را بدهید، می خواهم به دنیای یک رنگ خودم پناه ببرم...!

شیطان

شاید میان این همه نامردی،باید شیطان را بستاییم که دروغ نگفت و جهنم را به جان خرید...اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...!

دستور زبان

از همان ابتدا دروغ گفتند ...مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم...؟ پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...؟از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد...؟ اصلا این "او" را که بازی داد...؟ که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"...؟ می بینی...؟ قصه ی عشقمان فاتحه ی دستور زبان را خوانده است...!

گاو صندوق

هی نپرس تا هی سکوت کنم...چیزی از من بیرون نخواهی کشید...کلید زنگ زده ای که داری به قلب من نمیخورد...به خدا خودم هم دیگر رمز این گاو صندوق را از یاد برده ام...!

حیا

گربه ها...این بار شما در دیگ ها را ببندید...این مردم دیگر حیا را به ناکجا آباد برده اند...!