دنیای یک رنگ خودم

گفتند عینک سیاهت را بردار...دنیا پر از زیبایی است...عینک را برداشتم... وحشت کردم از هیاهوی رنگها...عینکم را بدهید، می خواهم به دنیای یک رنگ خودم پناه ببرم...!

شیطان

شاید میان این همه نامردی،باید شیطان را بستاییم که دروغ نگفت و جهنم را به جان خرید...اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...!

دستور زبان

از همان ابتدا دروغ گفتند ...مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم...؟ پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...؟از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد...؟ اصلا این "او" را که بازی داد...؟ که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"...؟ می بینی...؟ قصه ی عشقمان فاتحه ی دستور زبان را خوانده است...!

گاو صندوق

هی نپرس تا هی سکوت کنم...چیزی از من بیرون نخواهی کشید...کلید زنگ زده ای که داری به قلب من نمیخورد...به خدا خودم هم دیگر رمز این گاو صندوق را از یاد برده ام...!

حیا

گربه ها...این بار شما در دیگ ها را ببندید...این مردم دیگر حیا را به ناکجا آباد برده اند...!

دلتنگ

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم...از شیشه نبودیم که باسنگ بمیریم...تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم...شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم...

لنگه به لنگه

دنبال نیمه ی گمشده تون نگردید...خدا همه ی ما رو لنگه به لنگه آفریده...!

تقدیر زمین

خدایا قهر و رحمت را شکر...کاش قلم دومی هم می ساختی...که وقتی تقدیر زمین را می نوشتی و جوهر قلمت تمام شد، مجبور نشوی مچاله اش کنی...ما اینجا نیمه جانیم...

سهم من

به دنبالت می آیم حتی اگر سـهم مـــن فـقـط قــدم گذاشتن در جـــای پـــای تــــو باشد...

به سلامتی پسری که...

سلامتیه اون پسری که... 10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...! باباش گفت چرا گریه میکنی...؟ گفت: آخه اون وقتا دستت نمی لرزید...!