بی کسی

مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم...نه از رفتن کسی دلگیر...بی کسی هم عالمی دارد...

جدایی

از کودکی به ما جدایی را آموختند...آن زمان که بروی تخته سیاه نوشتند: خوب_ بد

تو کجایی سهراب...؟

تو کجایی سهراب...؟آب را گل کردند...چشمه ها را بستند...و چه با دل کردند... صبرکن ای سهراب...!گفته بودی:قایقی خواهم ساخت...دور خواهم شد از این خاک غریب...قایقت جا دارد...؟من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...

چیزیم نیست که...

چیزیم نیست که... فقط گذشته ام درد می کند...حالم میسوزد...و آینده ام مرده است... چیزیم نیست که...

آداب ترک کردن

ترک کردنِ آدم ها هم آدابی دارد...اگر آداب ِ ماندن نمی دانید،لااقل درست ترکشان کنید تا تَرَک برندارند...!

سهراب

دیگر شستنِ چشم ها فایده ندارد سهراب...! چشم را باید بست...بهتر است اصلاً ندید...!

تو

همه می خواهند جای تو را بگیرند...بی آنکه بدانند تو هم دیگر جایی نداری …!

بفهم بی انصاف

ای کــاش یا بـــودی،یـا از اول نبودی...! ایـن که هسـتی و کنـارم نیســـتی... " دیــــوانه ام میکنـــد" بفــــــهم بی انصـاف...!

خدا

چقدر زمونه بی وفاست... نمیدونم خدا کجاست...؟ یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست...؟گاهی می خوام داد بکشم...اما صدام در نمیاد...بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد...؟

فعل خواستن

گاهی آدم فعل خواستن را که صرف می کند، اینطور می شود: خواستم...خواستی...نشد...