رنگین کمان

این روزها یکـرنگ که باشی،چشمشان را می زنی...خسته می شوند از رنگ تکـراریت...این روزهـا دوره رنگین کمـان هاست...!

خنده،گریه...

همه چیز خنده دار بود… داشتن تو…بودن من... ماندن ما…رفتن تو…این همه آه…گاهی از این همه خنده گریه ام می گیرد...!

غم...

من غم برای خوردن بسیار دارم...تو دیگر برایم لقمه نگیر...!

زخم های روزگار...

زخمهای روزگار را باید شست...مرهمی می گذارم از جنس تنهایی... میدانم این زخمها التیام پیدا می کنند،اگر چه جایشان می ماند...

ماندن...

گاهی بــه خـاطرش مــاندن را تـحـمـل کن...رفتن از دست "همـــه" بر می آید...

اتفاق

چه معنـــى دارد زندگى...!؟ وقتى که هیچ اتفاقى من و تو را سر راه هم قرار نمى دهد...!

یک سر و گردن...

بـــاور کن بیشتر از تو دلتـــنگم...حداقل یک سر و گردن...!

دار مکافات...

می گویند دنیا دار مکافات است...دنیا را بی خیال... فعلا که دار و ندار ما تویی و ندیدنت مکافات...

بازی...

مـن چشمهایـــم را بستم و تـــُـو قایــم شدی... مــَن هنــوز روزها را می شمــارم...! تــُو پیدا نمی شوی...! یا من بازی را بلـد نیستم... یا تـو جر زدی...!

دیگری...

عـزیزم چـه زیبـا اجـرا میکنــی خـط بـه خـط تمــام گـفـتـه هایم را... خواستــه هـایـم را...امـا بــرای دیگـری...!