مستأجر

حالا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت...من می خواستم مالک دلش باشم...اما او .... فقط یک مستأجر می خواست...

کفش های بندی

خدا خیر بدهد کفش های بندی را...که رفتنت را حتی دقیقه ای به تأخیر می اندازند...!

دوران کودکی

عاشقِ تمامِ دوران کودکیـمَم...به جــز اون قسمت که « آرزو کـردم بـزرگ بـشـم »...!

کاش

کاش دستان خدا پیدا بود ...تا در آن وقت که بی حوصله و تنهایی...و دلت از غم دنیا مملو...بزنی تکیه بر آن...و بخندی به همه رنج جهان...

زمونه

چقدر زمونه بی وفاست... نمیدونم خدا کجاست...؟ یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست...؟ گاهی میخوام داد بکشم اما صدام در نمیاد...بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد...؟

هم قد

هم قـــــــد شدیم… خدا میداند چه چیزهایی را زیر پاهایم گذاشتم…!

بغض

بغض بزرگ ترین نوع اعتراضه...اگه بشکنه دیگه اعتراض نیست،التماسه...!

رویای دور

قفس داران سکوتم را شکستند...دل دائم صبورم را شکستند...به جرم پا به پای عشق رفتن،پر و بال عبورم را شکستند...مرا از خلوتم بیرون کشیدند...چه بی پروا حضورم را شکستند...تمنا در نگاهم موج می زد...ولی رویای دورم را شکستند...

توان

تقصیر خودمونه...بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به "توان" رساندیم...!

یوسف من باش

پشت پا بزن...پشت پلک نازک کن به همه ی زلیخاه های زمان... یوسف من باش...تا ابد الدهر یعقوبت می مانم...