زخم زبان

بر سر مزرعه ی سبز فلک...باغبانی به مترسک می گفت:دل تو چوبین است...و ندانست که از زخم زبان،دل چوب هم می شکند...

دل دیوانه

وحشت از عشق که نه، ترسم از فاصله هاست... وحشت از غصه که نه، ترسم از خاتمه هاست... ترس بیهوده ندارم، صحبت از خاطره هاست ...صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست ...کوله باری پر ز هیچ،که بر شانه ماست...گله از دست کسی نیست،مقصر دل دیوانه ی ماست...

سمعک

مشکل از تو نبود...از من بود...با کسی حرف میزدم که سمعک هایش را پیش دیگری جا گذاشته بود...

خاطر

من "خاطر" ت را می خواستم...نه "خاطره"ات را...!

اشتباهی

یه وقتایی آدم اونقدر تنهاست که آرزو داره یکی صداش کنه...حتی اشتباهی...!

تیتراژ پایانی

پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت...و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم...

دیوانه

ایـن شــعرها بـــرونــد بــه جــهنّم...مــن فقــط دیــوانـه ی آن لحـظه ام که قــــلبت زیـر ســـرم دسـت و پـا بزند...!

خنجر

آنان که به شادی ام نمی آسودند،یک عمر در انتظار فرصت بودند...تا من به تو اعتماد کردم،دستان تو را به خون من آلودند...پای سند قتل من انگشت زدند ...این قوم مرا به نیت کشت زدند...خنجر زدنم ولی ندیدم خنجر...آه یعنی که مرا دوباره از پشت زدند...

یک هیچ به نفع دل تو

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...فردا شد و باز هم تو گفتی فردا...امروز دلم مانده و یک دنیا حرف... یک هیچ به نفع دل تو تا فردا...

ردپا

ردپایت را که می گیرم،از تو دورتر می شوم...شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای...!