چشم،پلک،خواب

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد...و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد...گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم که اشک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسد...

فال

هیچکس اشکی برای ما نریخت...هرکه با ما بود از ما گریخت...چند روزی است که حالم دیدنی است...حال من از این و آن پرسیدنی است...گاه بر زمین زل می زنم،گاه بر حافظ تفال می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت...گفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...!

قلیان



شبى گفتم به قلیانم که از جانم چه میخواهى...؟ نوشت با خط دود خود به دردت میخورم گاهى...تو بر من مینهى آتش که درد خود کنى تسکین...من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانى..؟!

تنهایی

معنی تنهایی رو وقتی فهمیدم که مترسک به کلاغ گفت:هر چقدر میخواهی نوکم بزن ولی تنهام نذار...!

"تو"

آدم باید یه "تو" داشته باشه،که هر وقت از همه چیز خسته و نا امید بود، بهش بگه؛مهم اینه که "تو" هستی!بی خیال دنیا...!

چه سود...؟

بی خبر ازحال هم،تا صبح خوابیدن چه سود...؟ بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود...؟زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید...ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود...؟گر نرفتی خانه اش تا زنده بود،خانه ی صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود...؟گر نپرسی حال من تا زنده ام...بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود...؟

نقاش

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد...! امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگها ناپدید ماند...!

تنها

هیچکس هرگز نمیداند چه سازى میزند دنیا...چه میدانى تو از دیروز...؟چه میدانم من از فردا...! همین یک لحظه را دریاب که فردا میشوى تنها...!

پاییز زرد

همه جا سرد و سیاه...رو لبام ناله و آه...سر من بی سایبون...نگهم مونده به راه...خسته و غمگین و سرد...تو دلم یه گوله درد... نه بهاری نه گلی...پاییزِم پاییزِ زرد...

آدمک

آدمک آخر دنیاست بخند ...آدمک مرگ همین جاست بخند...دست خطی که تو را عاشق کرد... شوخی کاغذی ماست بخند...آدمک خل نشوی گریه کنی...کل دنیا سراب است بخند...آن خدایی که بزرگش خواندی...به خدا مثل تو تنهاست بخند...!