-
تیتراژ پایانی
یکشنبه 19 شهریور 1391 23:11
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت...و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم...
-
دیوانه
یکشنبه 19 شهریور 1391 21:11
ایـن شــعرها بـــرونــد بــه جــهنّم...مــن فقــط دیــوانـه ی آن لحـظه ام که قــــلبت زیـر ســـرم دسـت و پـا بزند...!
-
خنجر
یکشنبه 19 شهریور 1391 16:57
آنان که به شادی ام نمی آسودند،یک عمر در انتظار فرصت بودند...تا من به تو اعتماد کردم،دستان تو را به خون من آلودند...پای سند قتل من انگشت زدند ...این قوم مرا به نیت کشت زدند...خنجر زدنم ولی ندیدم خنجر...آه یعنی که مرا دوباره از پشت زدند...
-
یک هیچ به نفع دل تو
یکشنبه 19 شهریور 1391 15:18
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...فردا شد و باز هم تو گفتی فردا...امروز دلم مانده و یک دنیا حرف... یک هیچ به نفع دل تو تا فردا...
-
ردپا
یکشنبه 19 شهریور 1391 14:11
ردپایت را که می گیرم،از تو دورتر می شوم...شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای...!
-
حال پریشان
یکشنبه 19 شهریور 1391 13:00
حالی که پریشان است احتیاج به آرامش دارد نه سرزنش...کاش می فهمیدم...!
-
واژه
یکشنبه 19 شهریور 1391 11:56
به دنبال واژه مباش... کلمات فریبمان می دهند ... وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود،فاتحه ی کلمات را باید خواند...! "دکتر شریعتی"
-
یادت هست
یکشنبه 19 شهریور 1391 10:05
یادت هست فقط می گفتی لب تر کن . . .لب که هیچ چشمانم را تر کردم ولی باز ترکم کردی. . .
-
ادعای بی تفاوتی
یکشنبه 19 شهریور 1391 01:35
حـرف تــو که می شــود، مـن چقـــدر ناشیانه ادعـــای بی تفاوتـــی میکـنم...!
-
سکوت
شنبه 18 شهریور 1391 23:39
بگذار س ـ ک ـ و ـ ت قانون زندگی من باشد... وقتی واژه ها درد را نمی فهمند...!
-
اشک
شنبه 18 شهریور 1391 22:33
مگه اشک چقدر وزن داره که با جاری شدنش اینقدر سبک میشیم...؟!
-
سوختن و ساختن
شنبه 18 شهریور 1391 21:29
چه ساختن هایی که مرا سوخت...و چه سوختن هایی که مرا ساخت...به آتش کشیدنم مبارکم باشد...!
-
ضربه
شنبه 18 شهریور 1391 19:58
وقتی از یه نفر ضربه می خوری،درست مثل این میمونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده...ولی وقتی که می بخشیش مثل این میمونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده...
-
گردوی کوچک
شنبه 18 شهریور 1391 18:24
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی...نترس گردوی کوچک...آنچه سیاه می شود روی تو نیست... دست آن هاست... "حسین پناهی"
-
روزگار حسود
شنبه 18 شهریور 1391 15:04
بگذار این روزگار حسود همه دوستی ها را با دوری رقم بزند...جاده ها را طولانی تر...فاصله ها را بیشتر...دلتنگی ها را عمیق تر...من که عین خیالم نیست...چه حالی دارد هر شب را با خاطره تو خوابیدن...
-
دنیای یک رنگ خودم
شنبه 18 شهریور 1391 14:36
گفتند عینک سیاهت را بردار...دنیا پر از زیبایی است...عینک را برداشتم... وحشت کردم از هیاهوی رنگها...عینکم را بدهید، می خواهم به دنیای یک رنگ خودم پناه ببرم...!
-
شیطان
شنبه 18 شهریور 1391 13:34
شاید میان این همه نامردی،باید شیطان را بستاییم که دروغ نگفت و جهنم را به جان خرید...اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...!
-
دستور زبان
شنبه 18 شهریور 1391 10:31
از همان ابتدا دروغ گفتند ...مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم...؟ پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...؟از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد...؟ اصلا این "او" را که بازی داد...؟ که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"...؟ می بینی...؟ قصه ی...
-
گاو صندوق
شنبه 18 شهریور 1391 10:26
هی نپرس تا هی سکوت کنم...چیزی از من بیرون نخواهی کشید...کلید زنگ زده ای که داری به قلب من نمیخورد...به خدا خودم هم دیگر رمز این گاو صندوق را از یاد برده ام...!
-
حیا
شنبه 18 شهریور 1391 06:05
گربه ها...این بار شما در دیگ ها را ببندید...این مردم دیگر حیا را به ناکجا آباد برده اند...!
-
دلتنگ
شنبه 18 شهریور 1391 01:28
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم...از شیشه نبودیم که باسنگ بمیریم...تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم...شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم...
-
لنگه به لنگه
شنبه 18 شهریور 1391 01:25
دنبال نیمه ی گمشده تون نگردید...خدا همه ی ما رو لنگه به لنگه آفریده...!
-
تقدیر زمین
شنبه 18 شهریور 1391 01:23
خدایا قهر و رحمت را شکر...کاش قلم دومی هم می ساختی...که وقتی تقدیر زمین را می نوشتی و جوهر قلمت تمام شد، مجبور نشوی مچاله اش کنی...ما اینجا نیمه جانیم...
-
سهم من
جمعه 17 شهریور 1391 19:07
به دنبالت می آیم حتی اگر سـهم مـــن فـقـط قــدم گذاشتن در جـــای پـــای تــــو باشد...
-
به سلامتی پسری که...
جمعه 17 شهریور 1391 18:48
سلامتیه اون پسری که... 10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت... 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...! باباش گفت چرا گریه میکنی...؟ گفت: آخه اون وقتا دستت نمی لرزید...!
-
دل
جمعه 17 شهریور 1391 18:08
وقتی می گویم دیگر سراغم نیا،فکر نکن که فراموشت کردم یا دیگر دوستت ندارم…نــــــه… من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،بودنت مشکلی را حل نمی کند...
-
هرزه
جمعه 17 شهریور 1391 15:39
با همه بوده است...عجب هرزه ایست...این تنهایی...!
-
پایان قصه
جمعه 17 شهریور 1391 15:37
اگر پایان داستان،رسیدن به تو نباشد،بگذارقصه گو هر طور که می خواهد قصه را تمام کند...
-
عشق های امروزی
جمعه 17 شهریور 1391 15:34
از عشق های این روزا داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت…چه برسد به شیرین و فرهاد...!
-
فرهاد
جمعه 17 شهریور 1391 14:24
تو را چه به فرهاد...؟! یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی...!تو همین یک وجب دیوار را بردار…من باورت می کنم...!