هیچکس اشکی برای ما نریخت...هرکه با ما بود از ما گریخت...چند روزی است که حالم دیدنی است...حال من از این و آن پرسیدنی است...گاه بر زمین زل می زنم،گاه بر حافظ تفال می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت...گفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...!
ممنونم که به وبم سر زدی وب خییییییییییییییلی جالبی داری
خواهش میکنم...مرسی که شما هم اومدی
تمام مطالبت زیباست،موفق باشی!
مرسی
بازم فکر کنم باید میگفتی هر ک با ما بود از ما میگریخت ن گریخت.
نمیدونم