فال

هیچکس اشکی برای ما نریخت...هرکه با ما بود از ما گریخت...چند روزی است که حالم دیدنی است...حال من از این و آن پرسیدنی است...گاه بر زمین زل می زنم،گاه بر حافظ تفال می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت،یک غزل آمد که حالم را گرفت...گفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...!
نظرات 3 + ارسال نظر
beach دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 10:00 http://l0e0r.blogsky.com

ممنونم که به وبم سر زدی وب خییییییییییییییلی جالبی داری

خواهش میکنم...مرسی که شما هم اومدی

خاطره پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 10:30

تمام مطالبت زیباست،موفق باشی!

مرسی

vahid دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 03:35 http://hamechi-vahid.blogsky.com

بازم فکر کنم باید میگفتی هر ک با ما بود از ما میگریخت ن گریخت.

نمیدونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد