حوا

گفت:حالت را نمی پرسم...میدانم خوبی... عکس هایت همه با لبخندند...و نمی دانست عکاس که میگوید سیب... من یاد حماقت حوا می افتم و پوزخند میزنم...!
نظرات 2 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 21:29 http://www.kashmarpatogh.com

انگشتانم لای ورق های دیوان حافظ میرود .../ دستِ دلم میلرزد .../ اما به خواجه می سپارم تا امید را از دلم نگیرد .../ دلم میخواهد همیشه بگوید :/ یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور ...

قشنگ بود،مرسی

افسانه پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 23:31 http://gtale.blogsky.com/


گفت :دعا کن که بیاید......

گفتم: آنکه با دعا آید به نفرینی میرود.......

خواستی بیایی بادعا نیا با دل بیا.............



قشنگ بود،مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد