نیمه گم شده...

چه سخت است بعد از سالها جستجو،نیمه گم شده ات را کامل بیابی...!

ثبت احوال

ثبت احوال در شناسنامه ام؛همه چیز را ثبت کرده ...جز احوالم...!

دست...

دستم را کم بگیر...اما من را دست کم نگیر...!

عصب کشی...

قلبم را عصب کشی کرده ام...دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد...نه از گرمی آغوشی می تپد...

سرنوشت...

کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت…آنوقت به او می گفتم…یقه را آنقدر تنگ بافته ای…که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم…!

چرک نویس احساسات...

من چرک نویس احساسات تو نیستم... "دوستت دارم" هایت را، جای دیگری تمرین کن...

یادت بخیر

در مرور خاطراتت توقف نکن...!شاید،سهم من یک یادت به خیر ساده باشد...

تخت

چه ساده لوحانه " پایه " شده بودم…برای خیالت که " تخت " شود...

خدایا...

خدایا...!برم نمی گردانی ؟! ....یک طرفم سرخ شد...!

پاپوش...

مردم اینجا چقدر مهربانند ...دیدند کفش ندارم،برایم پاپوش درست کردند...