سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد...میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد...داد میزد: کهنه قالی میخرم،دسته دوم جنس عالی میخرم... کاسه و ظرف سفالی میخرم،گر نداری کوزه خالی میخرم...اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید بغضش شکست...اول ماه است و نان در سفره نیست،ای خدا شکرت ولی این زندگیست...؟بوی نان تازه هوشش برده بود،اتفاقا مادرم هم روزه بود... خواهرم بی روسری بیرون دوید،گفت آقا سفره خالی میخرید...؟
نظرات 1 + ارسال نظر
sn0o0owman چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 00:34

خدا باعث و بانیشو کمتر از یک سال دیگه از مسند قدرت به زیر بکشه انشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد