عروسک

بیچاره عروسک دلش می خواست زار زار بگرید...اما خنده را بر لبانش دوخته بودند...!
نظرات 5 + ارسال نظر
بندانگشتی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:03 http://WWW.GOOGOOLIGIRL.BLOGSKY.COM

.
چرا خبر نمیدی ک آپی؟؟؟
آپم

من تقریبا هر روز آپم

farzaneh یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 12:43 http://www.smoothnotesoffe.blogsky.com

دست به صورتم نزن !
می ترسم بیفتد . . .
نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . .
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . .
و باز من بمانم و تنهایی . ..

قشنگ بود،مرسی

بندانگشتی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 16:52 http://WWW.GOOGOOLIGIRL.BLOGSKY.COM

ممنون میشم اگه آپ میکنی خبر بدی.

باشه،حتما

احسان یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 19:13 http://limeshq.blogsky.com

برای پیش تو بودن "بلیط" لازم نیست ، مرور قصه ی دل کافی ست .  

میلاد آرشام دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 01:19 http://arsentus.blogsky.com

الان حسه یه بچه ی کوچیک و دارم که بهش اجازه دادن رنگای گواششو روی میز خالی کنه و رنگ بازی کنه...(چه ربطی داشت؟)

منم کم مثه عروسک نیستم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد